پاسخی بر مشت خاکستر رها شده از خاکستر دانی جناب داکتر واسیع عظیمی
داکتر حمیدالله مفید داکتر حمیدالله مفید

بگیریش ، که نگیرید!! در تارنمای روشننگر کابل ناتهه خامه ای از جناب داکتر واسیع عظیمی زیر عنوان «آیینه پرکسر»« آینه ی پرکسر » به نشر رسیده است ! در خامه نمی دانم چرا یکی ویکبار واسیع عظیمی گرامی در میان این همه تنشها وکنش ها به یک یادواره کوچک من که در آن خواهان برملایی سرنوشت سه مجلد کتاب دستنویس جناب محمد حسن ایازی مترجم نویسنده سخت کوش زبان پشتو شده بودم ، پرداخته است و با پاشیدن یک مشت خاکستر از خاکستر دانی نگارشهای شان به من بیچاره تاخته است. جناب عظیمی نمیدانم به چی منظوری؟ روی چی الهامی ؟ وروی چی گرایش وواکنشی به کاری که نه به ایشان مربوط است ونه به ایشان ربطی دارد ؟ پرداخته اند ، آنهم چی پردازشی !! میپندارم شاید تصمیم دارند تا توسط زاغ بودنه بگیرند ، این آرزو را با نشانه گرفتن من که از دیدگاه شان « داکتر مفید آشنای منست ، آشنایی که کینه در دلش نمی گنجد» چون کینه توز نیستم ، می شود با ستایش از گلدسته ای فلان جایگاه وبا قرار گرفتن در پهلوی فلان پهلوی گرم ، گرمایش پهلو های خود را احساساتی تر سازد. اما نا آگه از اینکه اگر مفید به بازگشایی گره های سر کلاوه دار اقدام کند ، بی گمان این گلدسته بدست نیاید، با همه حال من چون جناب وایسع عظیمی، خاکستر به چشمان کسی نمی زنم ،پاس دوستی را بجا می گذارم ولب از لبان نمی گشایم وقلم سرکش خود را مهار می سازم وبه گفتارود خودش :«کینه به دل نمی گیرم.» اما این حق را به خود محفوظ می دارم تا به تازشها وتازیانه های شان پاسخ نرم وملایم بدهم ، «که نه سیخ بسوزد ونه کباب!» نخست بنگریم ، که این ماجرای پیراهن حضرت عثمان چگونه بوده است ؟ آیا راستی همانست ، که جناب واسیع عظیمی نگریسته اند ؟ به این منظور لازم می دانم تا به خاطر روشن شدن ذهن جناب بودنه گیر ! اصل نگارش خود را پای بند کرده بیاورم : ‫سرنوشت سه عنوان کتاب تالیف وبرگردانی خسر کلانم !:‬ ‫در سال ۱۳۶۵ درپست رییس شعبه خدمات اجتماعی در اداره امور شورای وزیران کار می کردم ، کار کرد های ما اماده سازی مسوده یا سیاهه حکم ها یا دستور نامه های رییس شورای وزیران ومعاونان آنها وپیشکشی سیاهه های یا پی ریزه های مصوبه های کمیته اجراییه ونشست شورای وزیران بود ، من بخشهای وزارت های صحت عامه ، تعلیم وتربیه ، تحصیلات عالی ومسلکی ، کار وتآمینات اجتماعی ، اقوام وقبایل ، اکادمی علوم وسازمانهای اجتماعی را کار می کردم.‬ ‫خسرم جناب سید نثار احمد شریفی فرزند جنرال سید شریف خان سر یاور رییس بخش اقتصادی وزارت اموراقوام وقبایل بود ، ‬ ‫رییس اکادمی علوم افغانستان در آن زمان جناب اکادمیسین سلیمان لایق بودند.‬ ‫پدر خشویم جناب شادروان محمد حسن ایازی که پیش زمانه ها مدیر قلم مخصوص سردار محمد داوود خان رییس تنظیمه قندهار(والی وقوماندان قول اردوی کندهار) ( بعد ها رییس جمهور) بودوبه زبانهای فارسی ، پشتو ، اردو و انگلیسی دسترسی داشت وروان وترجمه می کرد، .‬ ‫شادروان حسن ایازی دست به ترجمه دو کتاب تاریخی در باره جنگ دوم جهانی زد ، ومجموعه ای ۱۱ هزاری لندی پشتو را دربیست سال تلاش وزحمت که به ولایتهای پکتیا ، پکتیکا ، لغمان ، ننگرهاد ، هلمند ، خوست وکندهار مسافرت کردند ، با خون دل تهیه واماده کرده بود.‬ ‫من خسر کلانم(پدر خشویم )جناب ایازی وخسرم جناب سید نثار احمد شریفی در حالی که سه کتاب اماده شده دستنویس راکه دریک کاپی آماده کرده بود ، با خود آورده بودیم ،حضور جناب سلیمان لایق عضو بیروی سیاسی کمیته مرکزی ح.د.خ.ا ورییس اکادمی علوم افغانستان جهت چاپ تقدیم داشتیم ، نا گفته نماند ، که من پیش بر آن با ایشان سه چهار بار حضوری وتیلفونی صحبت کرده بودم. جناب سلیمان لایق به نشر وچاپ کتاب های برگردانی ونگارش خسر کلانم ابراز اماده گی نمودند واشتیاق جدی به کتابها نشان داده بودند . هنگامی که حضور شان مراجعه کردیم وخسرکلانم جناب شادروان ایازی کتابها را به جناب سلیمان لایق تقدیم کرد و گفت: که در برگردانی وتهیه این سه کتاب بیست سال زحمت کشیده است .‬ جناب لایق کتابها را گرفتند به دوکتاب برگردانی نگاه سرسری انداختند ، مگر لندی های پشتو را با دقت وژرف نگریستند، چون عجله داشتند ، به خسر کلانم وعده دادند ، که هر سه عنوان کتاب را به شعبه های مربوط جهت کاوش ونگرش می سپرند ، یک دو سه ماه بعد باز خبر بگیرند.‬ ‫از آن روز خسر کلانم ، خسرم ومن بار ، بار مراجعه کردیم ، برای من گفتند : که کتابهای برگردانی به نفع امپریالیزم امریکا تهیه شده امکان چاپ آن بسیار مشکل است ، مگر لندی ها را پس از یک مطالعه شعبه مربوطه چاپ خواهند کرد‬ ‫از ایشان تقاضا کردم ، که به کدام شعبه داده اند ، تا خودم موضوع را پیگیری کنم . می گفتند ، این کار من است ، خودم پیگیری می کنم .یکسال گذشت ، دو سال گذشت وسالهای زیادی سپری شد،‬ ‫در روزهای اخیر نه مرا می پذیرفتند ، نه خسرم را ونه خسر کلانم را .‬ ‫خسر کلانم مریض شد ، در روزهای پیش از مرگ، من و خسرم را خواست وگفت : این لایق شما بسیار ناجوان آدم برآمد ، کتابهای مرا قورت کرد ، زحمتهای بیست ساله مرا برباد داد ، به خودش به من وبه خسرم لعنت فرستاد که چرا به لایق اعتماد کردیم . می گفت : اگر می دانستم ، که اینقدر ناجوان وغلط است ، کم از کم یک کاپی آن را نزد خود نگهمیداشتم،‬ ‫خسر کلانم کتابهای را ندید وچهره به نقاب خاک سپرد.‬ ‫دیروز با رفیق اسد الله کشتمند و رفیق داوود کاویان در رستورانت کابل در شهر هامبورگ نشست دوستانه داشتیم ، رفیق کاویان گفت : که سلیمان لایق کار بزرگی انجام داده است ۱۲ هزار لندی پشتو را جمع آوری وچاپ نموده است،‬ ‫یکباره به یاد دستنویس گزیده ای لندی های پشتو ،شادروان حسن ایازی خسر کلانم افتادم که بادریغ نمیدانم جناب سلیمان لایق با آنها چی کرد؟»؟‬ هر بینا ی می بیند ، که من نه به جناب لایق تازیده ام ونه به ایشان پرداخته ام ، من خواهان تعیین سرنوشت سه عنوان کتابی یک نویسنده ، یک پژوهشگر ویک مترجم ناامید که سالهاست چهره به نقاب خاک سپرده است ، شده ام ، مگر من این حق را ندارم؟ نمی دانم چرا جناب واسیع عظیمی شمشیر از غلاف خیال بیرون کرده اند و بجای اینکه به سرنوشت سه عنوان کتاب بیندیشند ، بدون خوانش یادواره بالایی من ،سرسری ، سهل انگارانه وسبکسرانه به من تاخته اند و تاکه توانسته اند مسایل بی مورد را کش داده اند ، که به این ماجرا پیوندی ندارد، از آن میان جناب عظیمی در نگرش شان نوشته اند:«واما هر کنش و واکنش را با شاهین باور های سیاسی خویش، سنجش میکند. لااقل من او را چنین یابیده ام. » پاسخ من : جناب عظیمی ! درخواست تعیین سرنوشت سه عنوان کتاب چی ربطی به باور های سیاسی من دارند ،! باز نمیدانم ترازو سنج شما در میان این همه غوغاهای فرهنگی ، امنیتی ، طالبگرایی ، فارسی ستیزی ، دشواری های تبارگرایی چرا یکی ویکبار به باور های سیاسی من رویکرد نموده است . مگر مرا شما چرا این چنین یابیده اید؟ یا اینکه می خواهید تا به خاطر ارضای خواستهای استاد تان ، که شاگرد وفادار جناب غرزی لایق است ، و می خواهید پهلوی خود را به پهلوی شان برسانید ، نگاشته اید ، برای من شگفت انگیز است. جناب واسیع عظیمی که گویا گلوی قلمش به درد بی درمان تهمت پراگنی سردچار شده است ، می نویسد:«گفت و شنود خودمانی با کاویان و کشتمند، نگاشته ای نسبتا طولانی را به نشانی سلیمان لایق و با زبان درشت و چند واژه سنگین و ناپالوده میگذارد روی سایت « یاد واره ها» ». بزرگوارا جناب داکتر واسیع عظیمی خاکستر! نخست بفرمایید بنگرید ، که در کجای این درخواست نامه من زبان درشت وچند واژه سنگین وناپالوده ، گذاشته ام !( نمیدانم چرا واژه «سنگین » راکه بار مثبت را به دوش می کشد با واژه ی نا پالوده که بار منفی را بر می دارد، پهلوی هم به عنوان واژه های مترادف آورده اید،) بزرگوارا ، هر قدر جستجو و جست وجو کردم « سایت یادواره ها» را نیافتم ، اگر منظور شما برگه فیسبوکی «یادواره ها » باشد ، من همین متن را بر خلاف شما با امانت کاپی کردم ودر بالا گذاشته ام ، این را می گویند ، امانت داری ، آنچه شما نگاشته اید ، امانت داری نیست . تحریفنگاری است .‫ 
‬جناب واسیع عظیمی که فیل قلم شان یاد خلوتسرای زیبا رویان می کند ، بدون کم از کم یک نگاه سرسری به نگارش من در یک بخش نگارش شان چنین در فشانی می کنند:«‫و اینک بیست و هشت سال بعد، همان یاد آوری محض جناب کاویان از چاپ احتمالی مجوعه لندی ها، سبب میگردد، جناب داکتر شق القمر میکند و مینگارد که دزد را با پشتاره گیر آورده است و بسا هم سرافگنده.»!‬ پاسخ من اینست : شق القمر نه من بلکه شما کرده اید.کدام دزد؟ کدام پشتاره ؟ این کشف های شما در کجای نگارش من هستی دارند؟‬ او بزرگوار!!!! نه به خاطر رضای خدا بلکه به پاس همان دوستی که شما آن را عنوان کرده اید ! تبر قلم تان را به سوی درخت کاج شبهای کرسمس روی گردانید، نه به من !‬ اگر من مانند شما تیغ قلم خود را با موجب ویا بی موجب در باره شما به دوران بیندازم ، آنگاه سخنهای ناسوده وبیهوده زیاد است ، که باید به هم عنوان کنیم! ‬ ‬ جناب عظیمی در یک بخش دیگر نگارش تاختگرایش می نویسد:‬ «من اما بر این پندارم که، یک فعال سیاسی و فرهنگی، آدمی با دوکتورای ادبیات، نباید به خبط چنین آفتابی مباهات کند و مفاخرت » عظیمی صاحب ! کدام مباهات ، کدام خبط وکدام مفاخر؟؟؟؟؟ چرا حق انسانی وقانونی مرا که تعیین سرنوشت سه عنوان کتاب است از من می گیرید وبا پیشکشی اتهام ها وواژه های بد تعبیر این مساله کوچک را به مثابه پیراهن خون آلود حضرت عثمان بی موجب بر افراشته می سازین ومرا گنهنما یا متهم به خبط مباهاتی می سازید ، در حیرتم به این دلبسته گی کور کورانه ! جناب عظیمی در یک بخش دیگر خامه نشترگون شان نگاشته اند : ‫داکتر مفید همانقدر که یک فعال سیاسی است به شاخه های گوناگون ادبی نیز میپردازد. طنز مینویسد، داستان مینویسد، به سیاسیات(شاید سیاست، چون جمع مکسر عربی برای سیاست وجود ندارد) میپردازد، یک برگه فکاهیات را در فیسبوک مدیریت میکند، مدیر نشریه کلمه است، در پی گردآوری واژه های گفتاری است و خاطره مینویسد و چه و چه. از نوجوانی تا اکنون در لا بلای سیاست تنیده و مقام یابیده و از بلند پایگان نوازش ها دیده و و هنوز وفادار همان باور ها و آدمها و رفتار هاست.‬» عظیمی صاحب بزرگوار ! ندانستم ! این یادواره کوچک من چی ربطی به کارکردهای ادبی وفرهنگی من دارد. چرا این مسایل را با هم خلط می کنید؟ چرا به مسایل شخصی من می پردازید! من به شما این اجازه را نمی دهم واز شما تقاضا می کنم ، تا پای تان را برابر گلیم تان دراز کنید . اینکه من فعال سیاسی هستم ویا نیستم به شما ربطی ندارد. این که من در کدام بخشهای ادبی می پردازم مربوط خودم است ، صمیمانه تقاضا می کنم به مسایل ذاتی کسی نپردازید. می ترسم ، من نیز مرتکب این گناه شوم وبه مسایل شخصی وذاتی شما بپردازم ، آنگاه دوستی های ما به دشمنی های سرگردان کننده ای مبدل خواهد شد. من حد خود را می شناسم وتا همین لحظه به شناسایی مسایل شخصی وذاتی شما که نزد من مانند آفتاب روشن است نمی پردازم ، کم از کم برای این بار !! شگفت انگیز ترین بخش نگارش جناب عظیمی این بخش است : جناب عظیمی می نویسد:‫لایق اما، شخصیت دلخواه او نیست. و این انتخاب اختیاری است. اما و اگر ندارد. لایق، ظاهرا متحول گشته و با همبازی های دوران سیاست، وداع کرده و پیرانه سر میسرایید و پژوهش میکند و گاه گاهی ابا ندارد و امتناع نمی کند که در رسانه ها، گذشته را بی باکانه، نقد کند. شاید جانمایه مخالفت ها با او، انتقاد ریس جمهور پیشین ببرک کارمل از زبان او باشد.‬ ». جناب عظیمی گرامی ! ندانستم !!! درخواست تعیین سرنوشت سه عنوان کتاب یا نبیک چی ربطی به شخصیت دلخواه ویا بی دلخواه من وتو دارد. بمن چی که جناب لایق می سراید یا گذشته را نقد می کند ، این کار شخصی او است وآن گرایش شخصی من است . در شگفتم : شما نوشته اید ، که جناب سلیمان لایق با همبازی های دوران سیاست وداع کرده وپیرانه می سراید …..» بزرگوارا! این بیان شما بیانگر آنست ، که شما به رسانه های خبری دلچسپی ندارید ، یا کم از کم نمی شنوید ، شما گفت وشنود جناب لایق را با تلویزیون آریانا ندیده ونه شنیده اید ، گر چه این مساله به من ارتباط ندار، مگر اگر زحمت نمی شود ، یکبار آن را به دقت وژرف بنگرید ، آنگاه شماهم مانند همان نحوی وکشتیبان مولانا سرگشته ای خواستهای درونی تان وخواهش های نفسانی تان شده اید ، که حتا سیاست کردن وسیاستمدار بودن جناب لایق را تا حال درک نکرده اید ، در آنجا جناب سلیمان لایق به مثابه یک مهره مرکزی رهبران پیشین را نقد می کند ، مگر خودش را به مثابه یک رهبر درست اندیش ودانا ی همان حزب مطرح می کند . این دیدگاه شان ربطی بمن ندارد ، مگر تنها به خاطر آگهی شما که افسون بینش عاشقانه دل بی بند وبار تان را سرگردان ساخته است ، عرض کردم . جناب عظیمی در پایانی ترین بخش نگرش شان نوشته اند: ‫جناب مفید از این موضع، با او سر ستیز و عناد دارد. اما این عناد یک آوردگاه دارد، آوردگاه گفتمان سیاسی. یک آوازه را چفت و بست بستن و دروازه ساختن، نمی تواند سبب گردد، زبان به درشتی بگردانیم. اصل « جرم دزدی » اثبات نگشته، کسی را دزد خطاب کردن، خود جرم است. حالا که مجرم نباشد، سرافگنده هم نیست.‬ ‫ابطال و اثبات با تکیه بر قیاس، ره به جایی نمی برد. نگاشته ای آن عزیز به آیینه پر کسر میماند.‬ جناب عظیمی گرامی ! نخست عنوان« ایینه ی پر کسر» این خامه تان مرا به یاد نامه های سرگردان کارو انداخت ودر ذهنم این گفتاورد مردمی را شگوفا ساخت:« بگیریش که نگیرید» حالا شما می خواهین تا نفس دادخواهی را در گلوی من ببندید ، از دل خود عناد گاه می تراشید ،سر بخود دلیل می آورید و بدون موجب مرا گنهنما به اتهام بستی می سازید ، تا من از درخواست تعیین سرنوشت سه عنوان کتاب جناب ایازی صرف نظر کنم و شما شادمانانه با پشتاره های از ارضای خاطر به رقص وپایکوبی بپردازید وبه تبار گرایان طالب پرست ، به گرداننده گان برگه سپیده داغ که جایگاه نفرت قومی ، جایگاه دشمنی با زبان فارسی ، جایگاه خرد ستیزی است ، خوشخدمتی کرده باشید. در عجبم زمی فروشان که ایشان به زانکه فروشند چی خواهند خرید!!!(خیام) در پایان اگر لحن نگارش من کمی سرد وسخیف است پوزش می خواهم ، نمی خواستم تا به این پاسخ بپردازم از همینرو از شما تقاضا کردم تا با این نگرش خاکستری تان بازنگری فرمایین ، مگر شما نخواستین. بادرود شهر هامبورگ ۱۶ماه دسمبر سال ۲۰۱۳ ترسایی ‫ 
‬ ‫ ‬
December 17th, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
بیانات، پیامها و گزارشها